حرف های من با شایانم...
سلام گل پسرم.قند عسلم....
امروز که دارم برات مینویسم ٢٩ هفته و ٢ روز هست که تو اومدی تو دل مامان نشستی و شدی همه دنیای مامان و بابا...هنوز نیومدی بدجور دلمونو بردی گل پسرم.دیشب بابایی داشت باهات صحبت میکرد و میگفت پس کی میای دلم واست تنگه!نمیدونم شنیدی یا نه.بابایی که باهات صحبت میکنه من یه کوچولو حسودیم میشه!
جدیدا حرکات تازه ازت حس میکنم.قبلا حرکتات بیشتر مثل لگد زدن بود(داشتیم مامانو لگد بزنی؟)اما نزدیک یه هفته ای هست که تغییر مکان دادن هاتو خیلی قشنگ حس میکنم.یه دفعه مثل یه ماهی لیز میخوری و میری اون طرف شکمم.یا بعضی وقتا انگار از دو طرف داری کش میای و شکمم رو از دو طرف به بیرون هل میدی...بعضی وقتا هم به زیر قفسه سینم فشار میاری.خلاصه دارم با این تکون خوردنات کلی حال میکنم عزیزم
پسرم از خدا همیشه اول سالم و صالح بودنت رو خواستم بعدم ارزو میکنم سراسر ارامش باشی.دوست دارم در اینده یه مرد واقعی باشی.میخوام بدونی که تو همه وجود من و بابات هستی.برای تو همه کار میکنیم اینو قول میدم.ازت میخوام پسر خوش قلب و خانواده دوستی باشی(البته میدونم که اینطور میشی چون باباتم همینطوره).
خلاصه گل پسری خیلی عاشقتم...