پایان 18 ماهگی...واکسن 18 ماهگی
سلام به پسر خودم
عشق مامان 20 دیماه 18 ماهگیت تمام شد و وارد 19 ماهگی شدی.
اون روز صبح همراه بابایی بردیمت مرکز بهداشت.اول کنترل قد و وزن.وزنت 11400 بود که البته کاپشن تنت بود ولی خانمه گفت خوبه قدت هم مشالله خوب بود.بعدش رفتیم واسه واکسن...من دقیقا این شکلی بودمولی تو از همه جا بیخبر بغل بابایی بودی تا نوبت ما بشه.خلاصه رفتیم داخل به اون خانمه که واکسن میزد گفتم میگن این واکسنه خیلی اذیت میکنه بچه رو اونم گفت نه مثله همه واکسنای دیگشهخلاصه ضربتی و سریع دو تا پات و واکسن زد و بعدم اومدیم خونه.تا ظهر عین خیالت نبود و مثله همیشه بازی میکردی.منم سر ساعت قطره استامینوفن بهت میدادم.ظهر بعد نهار خوابیدی.تو خواب میخواستی غلت بزنی دیدم گریه کردی فهمیدم درد پات شروع شده.بعد از ظهر که از خواب بیدار شدی دیدم ناله میکنی و میلنگی.بابایی رفت سر کار واست میوه پوست کندم نشستی خوردی منم مشغول ظرفها شدم.تموم که شد اومدم دستت و گرفتم گفتم شایان پاشو بریم با اسباب بازیات بازی کن خواستی بلند شی دیدم جیغت درومد.پات خیلی درد میکرد اصلا نمیتونستی تکون بدیش.حتی جرات نمیکردم بغلت کنم چون با کوچکترین تکونی گریت میگرفت.خواستم کمپرس بگذارم ولی گریه میکردی و نمیگذاشتی.خلاصه تا اخر شب ما با هم بساطی داشتیم.همش یا نشسته بودی یه جا یا دراز کشیده بودی انقدر مظلوم شده بودی که نگو...فرداش دیگه کم کم بهتر شدی.اینم عکسای اون روز...
بابایی این ماه یه سفر کاری 2 روزه به تهران داشت.من و شما هم رفتیم خونه مامان جون که تنها نمونیم خونه.تو هم که عاشق اونجایی.قشنگ در خونشون و میشناسی و از بین بقیه خونه ها پیداش میکنی.به طرز عجیبی خاله مریم و دوست داری و سر سفره میری تو بغل اون میشینی.کلا وقتی اون هست دیگه هیچکس و تحویل نمیگیری.اون دو روز واسه خودت کیف کردی.بابایی که اومد ما هم برگشتیم خونه.کلی لباس واست خریده بود
کلمات جدید:قنده یعنی قند قط قطی یعنی خط خطی بابا یعنی بالا به وقتی لباس جدید میپوشی یا از چیزی خوشت اومده میگی به البته با صدای نازک و میکشیش
یه سری کلمه دیگه هم که از قبل بلد بودی هم میگی
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.اینم چند تا عکس به عنوان حسن ختام این پست
خدایا پسر نازم و به تو میسپرم...به فرشته هات بگو سفارشی مراقبش باشن