هفده ماهگی-اولین ارایشگاه-دندون نهم و ....
سلام پسر نازم...
به سلامتی چند روزی میشه که هفده ماهگیت تموم شده البته تقریبا دو هفته میگذره ولی الان فرصت کردم بیام بنویسم
به هر حال مبارکت باشه عششششقم انشالله سالم و سرحال باشی همیشه
عرضم به خدمتت که این چند وقته کلی شیرین شدی و البته فضووووول...حالا تا اون جایی که یادم باشه میگم
مشالله خیلی باهوشی هزار مشالله...چیزی که دوست داشته باشی با یه بار یاد میگیری
دارم صدای حیوونا رو یادت میدم.واقعا خوب یاد میگیری.بهت میگم ببعی میگه؟؟؟ شایان: بع میگم گاوه چی میگه؟؟؟شایان:ماااا قطار چی میگه؟چی چی جوجو چی میگه؟جیک جیک(این و فقط یه بار گفتم با همون یه بار یاد گرفتی دورت بگردم) هاپو میگه؟هاپ
بهت میگم تو پسر کی هستی؟میگیمامان
امروز بهت اب دادم پشت سرش هی تکرار کردم اب اب بهت میگفتم بگو اب ولی نگاه میکردی.بعد از ظهر داشتم لباس میکردم تنت که بریم بیرون دیدم هی نق میزنی آآآآوووو آآآآآووو منظورت و نفهمیدم تا بلند شدی رفتی پیش در یخچال گفتی آو یعنی آب بعد کلی ذوقیدم و بهت آب دادم.دیگه از عصر تا شب هر وقت تشنت شد میگفتی آو.یه بارم اب لیوان تموم گفتی آو نیییییس
30 اذر شب یلدا خونه مامانبزرگ من دعوت بودیم همه اونجا بودن خوش گذشت ولی عکسی از اون شب ندارم
چند وقت پیش نمایشگاه کتاب بود ما هم رفتیم.واسه بچه ها کتابهای زیادی بود ولی زیاد مناسب سنت نبود.2 تا کتاب و یه سی دی واست گرفتم از اونجا
وقتی نماز میخونم میای دور و برم تاب میخوری و البته به حرکات منم دقت داری عاشق اینی که چادر بکنم سرت تا تو هم دولا راست بشی و مثلا نماز بخونی.تازه لباتم هی تکون تکون میدی و به یه جا خیره میشی
چند وقت پیش با مامان جون بردمت خانه بازی.اولین بار بود میرفتی اونجا.اولش فقط به بچه ها نگاه میکردی ولی کم کم یخت باز شد و مشغول بازی شدی
این ماه عروسی سمیرا دختر عموت بود.واسه همین من و بابایی واسه اولین بار بردیمت ارایشگاه.تا حالا چند باری تو خونه واست کوتاه کرده بودیم که اصلا همکاری نمیکردی و خودم و اماده کرده بودم که اونجا هم گریه کنی ولی اقای ارایشگر بهت یه بادکنک داد تو هم مشغول اون شدی و بدون کوچکترین اذیتی موهات و موتاه کرد.نو نوار شدی.و قیافت کلی عوض شد و مردونه تر شد
5 اذر عروسی سمیرا بود.تو سالن کلی رقصیدی و با رقص نورا هیجان زده میشدی.تا میاوردمت پیش خودم دوباره میخواستی بری وسط.همه نگاهت میکردن و میخندیدن.کلی فیلم ازت گرفتم.تا ساعت 1 شب که برگشتیم خونه اصصصلا بهونه نگرفتی و یه اقای به تمام معنا بودی و همش رقص و خنده ازت دیدم.معلوم بود حسابی بهت خوش گذشت .فرداش من و تو تا ساعت 11 خوابیدیم
چون هوا سرد شده باید تو روز ببریمت پارک.اکثرا جمعه ظهر میبریمت بازی کنی.ماهرانه از پله های سرسره میری بالا و بعد از اونور سرررر میخوری میای پایین.عاشق بچه ها هستی.وقتی هم میبینی چند تا بچه دارن توپ بازی میکنن میری وسط بدون توجه به اونا توپشون و میگیری.بعضی وقتها هم بعد از ظهر ها که بابایی میخواد بره سر کار من و تو رو میرسونه تا پارک محله نیم ساعتی بازی میکنی و هوا میخوریم بعد بر میگردیم خونه
من از اول که دنیا اومدی بهت تو شیشه هم شیر میدادم.ولی از بعد از یکسالگیت به خاطر وابستگی بیش از حدت بهم دیگه قبول نمیکردی شیر بخوری تو شیشه و فقط ممه میخواستی یا باید گولت میزدم تا بخوری ولی الان چند وقتیه توشیشه شیر میریزم موقع خوابت میدم دستت بهت میگم بخور تا واست قصه بگم.تو هم به هوای شعر یا قصه شیرت و میخوری و اینگونه شد که الان تقریبا 10 روزیه دیگه موقع خواب خودم بهت شیر نمیدم و شیشه میخوری و فکر کنم کمک بزرگیه برای از شیر گرفتنت و البته تو کل روز از خودم هنوز شیر میخوری....راستی چند وقتی بود لثه هات متورم شده بودن.چند روزیه دندون نه و ده هم در اومد.دندونهای اسیابی پایین چم و راست.خیلی اذیت شدی و هنوزم ادامه داره چون هنوز کامل بیرون نزدن و یکمشون درومده.مبارکت باشه
عزیز مامان فعلا اینا یادم بود.این مطالب و خیلی وقته نوشتم.ولی الان فرصت کردم اپ کنم.هفته دیگه واکسن 18 ماهگی داری.خیلی میترسم خدا کنه اذیت نشی
خدا نگهدار و پشت وپناهت باشه همه زندگیم