و اما من تونستم!!!
شایان گلم امروز 25 روزته قشنگم.وقتی میخواستیم از خونه مامان جون بیایم خونه خودمون من کلی استرس داشتم که چطور از پس کارای تو بر بیام.همه چیز به نظرم خیلی سخت میومد...از لباس عوض کردنت تا شستنت و...اما من تونستم.روزای اول خیلی سخت بود.میشستمت تا میزاشتمت زمین که پوشکت کنم انگار تازه یادت میافتاد باید یه کارایی بکنی و خلاصه گفتن نداره که چقدر من رویه زیر انداز واسه تو عوض کردم و دیگه گریم میگرفت وقتی از این کارا میکردی!!!ولی الان دیگه حسابی راه افتادم.این چند وقت هر روز مامان جون صبح ها میاد خونمون و کمک میکنه.امروز برای اولین بار خودم حمامت کردم.چقدر لذت داشت.اگه میدونستم زودتر دست به کار میشدم!شما هم کیف کردی.اصلا هم گریه نکردی.برخلاف دفعه های قبل که همه رو هول میکردی اینبار ساکته ساکت بودی.الانم شیر خوردی و مثل فرشته ها خوابیدی.نمیدونی چقدر دوست دارم.اصلا اندازه نداره