شایان جونشایان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

من و بابا و شایان کوچولو

40 روزگی!!!

گل پسر مامان امروز ٢٩ مرداد ١٣٩٢ از چله در اومدی همون چله معروف که میگن و من نمیدونم حالا چرا ٤٠ روز؟چرا مثلا ٥٠ روز نیست؟!!!اگه کسی میدونه خوشحال میشم منم اگاه کنه امروز با حضور ٢ تا مامانبزرگت شما رو حمام کردم.این مدتی که تو اومدی منو بابا رو بدجوری دیوونه خودت کردی.خیلی واسمون عزیز هستی.جدیدن وقتی باهات صحبت میکنیم متوجه میشی و یه خنده ناز تحویلمون میدی.تلاش میکنی از خودت صدا در بیاری و نهایتا فقط یه (اقون)که از ته گلوت بیرون میاد میشه حرف زدن شما با ما فردا عروسیه پسر عمه پریه.امیدوارم شما یه حالی به ما بدی و اونجا خوش اخلاق باشی و گریه نکنی دیروز داشتم فیلمی که تو بیمارستان ازت گرفتن و نگاه میکردم.داشتن وزن...
29 مرداد 1392

یک ماهگیت مبارک...

پسمل مامان یک ماهه شد دیروز شما یک ماهگی رو پر کردی عزیزم. وزن شما در این تاریخ 4900 قد شما 55 ماشالله به این گل پسر این عکس دست خوشگلته اینم پاهای نازت... قربونت بشم مامان که انقدر ناز خوابیدی... ...
21 مرداد 1392

و اما من تونستم!!!

شایان گلم امروز 25 روزته قشنگم.وقتی میخواستیم از خونه مامان جون بیایم خونه خودمون من کلی استرس داشتم که چطور از پس کارای تو بر بیام.همه چیز به نظرم خیلی سخت میومد...از لباس عوض کردنت تا شستنت و...اما من تونستم.روزای اول خیلی سخت بود.میشستمت تا میزاشتمت زمین که پوشکت کنم انگار تازه یادت میافتاد باید یه کارایی بکنی و خلاصه گفتن نداره که چقدر من رویه زیر انداز واسه تو عوض کردم و دیگه گریم میگرفت وقتی از این کارا میکردی!!!ولی الان دیگه حسابی راه افتادم.این چند وقت هر روز مامان جون صبح ها میاد خونمون و کمک میکنه.امروز برای اولین بار خودم حمامت کردم.چقدر لذت داشت.اگه میدونستم زودتر دست به کار میشدم!شما هم کیف کردی.اصلا هم گریه نکردی.برخلاف دفعه ...
14 مرداد 1392

اولین عکسهای شایان در وبلاگش...

سلام شایانم...امروز 22 روزته...کلی اقا شدی واسه خودت.دله همه رو بردی...بابایی که دیگه نگووووو...عاشقت شده...الانم شما رو خوابونده رو شکمش!!!!منم فرصت رو غنیمت شمردم و شما پسر و پدر و با هم تنها گذاشتم و اومدم پای نت... اینم از عکسای لپ لپ من!!! ...
11 مرداد 1392

ما اومدیم...

سلااااااام.من و پسرم اومدیم... شایان خان الان 19 روزشه.کلی مامانش و مشغول کرده..20 تیر ماه پسر گلم با وزن 3750 و قد 52 با زایمان طبیعی به دنیا اومد و شد همه زندگی من و بابا محمدش.متاسفانه هنوز فرصت نکردم عکساشو منتقل کنم به کامپیوترم.این روزا فرصت سر خاروندنم ندارم...بر میگردم البته با عکسای شایان گلی... ...
8 مرداد 1392

روز دیدار...

سلام پسر کوچولوی من... فردا ٢٠ تیر ماه ٩٢ میرم بیمارستان برای القای زایمان...این پسر تنبله من انقدر نیومد که دیگه مجبوریم به زور بیاریمش بیرون.این هفته اخر خیلی روزای پر استرسی داشتم.همش بیمارستان برای معاینه و nst و سونوگرافی...تا امروز که دیگه خانم دکتر گفت نخیر فایده نداره باید خودمون دست به کار شیم... امروز اخرین روزه 2 نفریه من و بابا محمدته...انشالله از فردا تو فرشته پاک و معصوم خودم هم به جمعمون اضافه میشی...مامان جان نمیدونی چه حالی دارم.نگرانی ترس و خوشحالی همشو با هم یه جا دارم. پسره قشنگم فردا بلاخره میبینمت.از الان دارم تصور میکنم اون لحظه ای که قراره برای بار اول ببینمت و تو اغوشم پناهت بدم.حتی با فکر کردن به...
19 تير 1392

پس کی میایییییییییییییی؟؟؟؟؟

سلام به شما پسره ٣٨ هفته و ٤ روزه ی خودم... مامان جان پس کی میای؟صبرم دیگه داره تموم میشه.اخه دله من و بابایی که واست اب شد دیگه اخه پسرم این همه ادم مشتاقانه منتظرن تا روی ماهه تو رو ببینن اونوقت شما هم که ماشالله نازززززززززززززز داری به همین راحتیا افتخار نمیدی بیای ولی عزیزم خواهش میکنم خودت قبل از اینکه تاریخه بارداریم تموم بشه بیا...پلیییییییزززز....دوست ندارم به زور متوسل بشه خانم دکتر... اگه بیای این دنیا هم جات گشادتر میشه و از این جایه تنگ و تاریک راحت میشی هم مطمین باش بسسسسیار مورده مهر و محبت من و بابایی و سایرین قرار میگیری.بد نمیگزره بهت نزار مامان اذیت بشه گلکم...قول بده راحت به دنیا بیای.باشه؟وا...
5 تير 1392