روز دیدار...
سلام پسر کوچولوی من...
فردا ٢٠ تیر ماه ٩٢ میرم بیمارستان برای القای زایمان...این پسر تنبله من انقدر نیومد که دیگه مجبوریم به زور بیاریمش بیرون.این هفته اخر خیلی روزای پر استرسی داشتم.همش بیمارستان برای معاینه و nst و سونوگرافی...تا امروز که دیگه خانم دکتر گفت نخیر فایده نداره باید خودمون دست به کار شیم...
امروز اخرین روزه 2 نفریه من و بابا محمدته...انشالله از فردا تو فرشته پاک و معصوم خودم هم به جمعمون اضافه میشی...مامان جان نمیدونی چه حالی دارم.نگرانی ترس و خوشحالی همشو با هم یه جا دارم.
پسره قشنگم فردا بلاخره میبینمت.از الان دارم تصور میکنم اون لحظه ای که قراره برای بار اول ببینمت و تو اغوشم پناهت بدم.حتی با فکر کردن بهش اشک تو چشمام جمع میشه.
خدایا فردا مراقب من و پسرم باش.کمکمون کن بتونیم به خوبی از پسش بر بیایم.خدا یعنی میشه زایمانم راحت باشه و کوتاه...خاله هایه مهربون لطفا شما هم واسه من و پسری دعا کنید.منم اگه قابل باشم دعا میکنم موقع زایمانم که به خواسته دلتون برسید.نمیدونم دفعه دیگه کی میتونم پست جدید بزارم اخه قراره بعد رایمانم برم خونه مامانم انشالله.ولی تو اولین فرصتی که برام پیش بیاد عکسای جیگرم و میزارم...سره سفره های افطارتون ما رو از دعا هاتون محروم نکنید