جشن تولد یکسالگی شایان کوچولو
سلام عشق مامانی...تولدت مبارک عزیز دلم...انشالله هزار ساله بشی
اومدم واست از جشن تولدت بگم...
جونم واست بگه که با نزدیک شدن به روز تولدت مامان و بابا تصمیم گرفتن واست یه جشن کوچولو ساده ولی صمیمی بگیرن.دعوتیهامون شامله مامانبزرگها و بابابزرگها...عمه ها...عمو مسعود...دایی علی...و مامانبزرگ من بودن که همه لطف کردن و قدم رنجه کردن و اومدن و به مجلسه ما صفا دادن.حدود 30 نفر بودیم.از روز قبل جشن من و بابایی مشغول بودیم.تمیز کاری و خرید و تهیه غذاها و....شبش هم تا سحر نخوابیدیم و بازم مشغول بودیم.
غذا ها شامل اش...سالاد الویه...سمبوسه بود که چون همون موقع مشغول پذیرایی بودیم فرصت نشد ازشون عکس بگیرم.خودمم وقتی داشتم سمبوسه ها رو سرخ میکردم روغن پخش شد رو دستم و دستم سوووووووختخدا رو شکر تاول نزد.بعد از افطار کیک تولدت و اوردیم و جشن شروع شد...
کیک تولدت
کلی عکس با کیک گرفتیم.اول عکسای 3 نفره و تکی بعدم همه گروه گروه با شما عکس گرفتن...
بعد هم نوبت به فوت کردن شمع ها رسید.که من و بابا در حالی که شما تو بغلمون بودی فوتش کردیم چون هنوز بلد نیستی فوت کنی.
بعد هم نوبت به بریدن کیک رسید که 3 نفری بریدیمش و بعد هم که دیگه رفتیم تو کار خوردنش
وقتی همه کیک خوردن نوبت به کادوها رسید.که بازشون کردیم.دست همگی درد نکنه شرمنده کردن
بعد از کادوها هم مهمونها به وسیله میوه...چیپس و پاپ کورن پذیرایی شدن.
بعد از گرفتن کادوها با طاها مشغول بازی شدین
مهمونها هم تا ساعت 12 شب بودن و بعد رفتن.تو هم اخراش دیگه خسته شده بودی و بهانه میگرفتی.روی هم رفته شب خوبی بود.
شنبه یعنی فردای تولد همراه بابایی بردیمت مرکز بهداشت برای کنترل قد و وزن و واکسن یکسالگی.
وزنت 9750 و قدت هم 77 بود.
بعد هم واکسن زدی و برگشتیم خونه.خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی.حتی این دفعه خانمه که واکسنت و زد گفت نمیخواد استامینوفن بهش بدی و منم ندادم.
اینجا میخوام از باباییت یه تشکر ویژه کنم.وااااقعا خیلی کمکم کرد.ممنونم عزیزم.تو فوق العاده ای...دوستون دارم عزیزای دلم