...مامان تنها...
پسر گلم این روزا چون نزدیک عیده بابایی هم سرش خیلی شلوغه...مامانی خیلی کم میبینتش.اخه همش سر کاره.وقتی هم میاد خونه خیلی خستس.
ولی دیگه چیزی نمونده.تا چند روز دیگه تموم میشه.ما هم باید صبر کنیم دیگه...
منم سعی میکنم وقتم رو تو نت بگذرونم.یا تو نی نی سایت یا اینجا برای تو مینویسم
خونه تکونی هم که مونده ولی اصلا دست و دلم به کار نمیره...خودمونیما مامانت اصلا اهل کار خونه نیست!!منم گذاشتم ببینم بابایی کی وقت میکنه انجامشون بده.
پسر گلم این روزا حضورت برام نعمته...با تکونات بهم حس ارامش میدی...میفهمم که حالت خوبه.امروز کلی ورجه وورجه کردی.عمه ندا میگه معلومه از اون پسرای بلاست.قربونت بشم بعضی وقتها که دستم روی شکممه ضربه میزنی و من با دستم حسش میکنم.اونوقت زود میگم محمد بیا دستت رو بذار ببین داره تکون میخوره.تا بابات میاد دستشو میذاره تو اروم میشی.میخوای مامانت و ضایع کنی؟