دوستتون دارم بیشتر از جونم...
پسر گلم نمیدونم قبلا که تو رو نداشتم چطوری زندگی میکردم.الان که تو رو دارم میفهمم که وقتی میگن عشق و علاقه مادری یعنی چی...ممنونم که هستی...ممنونم که با اومدنت به زندگیمون خوشبختی من و بابا محمدتو کامل کردی...وقتی که تو باشی وقتی که بابایی باشه دیگه هیچی از این دنیا نمیخوام.یعنی چیزای دیگه در مقابل شماها خیلیییی کوچیک و بی ارزش میشن...
خدایا اگه روزی ١٠٠٠ مرتبه بگم شکرت کم گفتم...
شایان جونم کاش وقتی بزرگ بشی این وبلاگ هنوز باشه تا بخونیش و بدونی که ما چقدر عاشقت بودیم و هستیم.
امشب برای دومین بار بردیمت پارک.بار اول هوا کمی گرم بود واسه همین دوست نداشتی و گریه کردی ماهم زود برگشتیم خونه.اما امشب هوا خیلی خوب بود.تو ساکت تو بغل بابایی اطراف و نگاه میکردی...انشالله بزرگتر که شدی بیشتر میبریمت.
این عکسم تو جاده ساحلی بغل بابایی ازت گرفتم اما چون من فلش نزدم که چشمات اذیت نشن زیاد کیفیت نداره
اینجا هم بابایی بغلت کرده میخواست ببرتت تو پارکینگ دورت بده
جدیدا راه دهنت رو پیدا کردی و مرتب دستت و میکنی تو دهنت و میخوری...خوشمزه اس؟بده منم بخورم!!!
اینجا هم زل زده بودی به گارفیلدت.فکر کنم رنگ زرد دوست داری!
تا پست بعدی بای جیگر مامان