مادر شدن یعنی...
سلام به پسر ناز و خوشگلم.شایان جون امروز ٢ ماه و ١٧ روزته...
نمیخوام مطلب ناراحت کننده توی وبلاگت بنویسم ولی این چند روزه یه خبر شنیدم که خیلی متاثر شدم.توی اخبار گفت یه پسر کوچولو از روی کنجکاوی محلول لوله باز کن حورده بود و...نمیخوام بگم چون یاداوریش خیلی ناراحتم میکنه.وقتی عکساشو تو تلوزیون دیدم گریم گرفت.به بابایی گفتم همین الان باید جای مواد شوینده رو از کابینت زیر ظرفشویی عوض کنیم بگذاریم جایی که وقتی تو بزرگ شدی دستت نرسه.
همش این میومد تو ذهنم که الان مادر اون بچه چی میکشه.بعد انگار تازه فهمیدم مادر شدن اصلا کار اسونی نیست.مادر شدن یعنی یه تیکه از وجودت رو یه جایی بیرون از تن خودت داری...مادر شدن یعنی همش نگران این بودن که خدای نکرده سر بچه ات اتفاق ناخوشایندی نیافته...
وقتی مادر میشی باید ٢ برابر حواست و جمع کنی...چون یه فرشته ناز و بی دفاع داری که نمیتونه از خودش مراقبت کنه.این مادره که باید ازش مواظبت کنه و نگذاره خدای نکرده اتفاقی براش بیافته...
پسرم.نفسم.همه هستی من.تمام تلاشم و میکنم که مادر خوبی برات باشم.این نوشته یه هشدار بود.نوشتم تا همیشه یادم باشه...
بگذریم...و اما از احوالات شما بگم...حسابی بلا شدی.صبح ها که از خواب بیدار میشی خیلی خوش اخلاقی مشالله.چشماتو که باز میکنی وقتی میام بالای سرت تا منو میبینی دستاتو سیخ میکنی و پاهاتو جمع میکنی بالا و یه خنده ناز تحویلم میدی.الهی من فدای اون خنده هات بشم.اینم یه عکس از خنده نازت...
چند روز پیش بابایی واسه اولین بار شما رو حمام کرد.این مدت همش من حمامت میکردم بابایی کمک من اب میریخت روت این بار جاهامون عوض شد.من کلی استرس داشتم که شما یه وقتی لیز نخوری ولی بابایی کارش درستهبلد بوداین عکسم بعد از حمام از شما گرفتم.عافیت باشه گل پسر...