6 ماهگی فرشته کوچولوی من
سلاااااااااااام عشق مامان و بابا...
٦ ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی خودم
وزن گل پسر...٨٢٠٠ قد گل پسر....٦٩
عزیز دلم روزها و ماه ها پشت سر هم و تند تند دارن میان ومیرن.٢٠ هر ماه که میرسه من و به این فکر میندازه که چقدررررر زود داره زمان میگذره.اصلا انگار زندگی رفته روی دور تند...یادمه وقتی باردار بودم زمان برام خیلی کند میگذشت.مخصوصا ماه اخر.ولی الان اصلا گذر زمان رو حس نمیکنم.از بسکه با تو و شیرین کاریهات مشغولم...
امروز واکسن ٦ ماهگیت رو زدیم.اخیییییشششش تا ١ سالگی دیگه واکسن نداری
سرماخوردگیت تقریبا خوب شده ولی هنوز سرفه هاتو داری.انشالله زودتر اینم رفع بشه چون هر بار که اینطور سرفه میکنی دلم اتیش میگیره
اماااا...از شما بگم که حسابی بلا شدی.دست و پا میزنی و تلاش میکنی که بری جلو ولی تا حالا که نتیجه نگرفتی از اینهمه تلاشت.ولی حالت دایره وار میتونی دور خودت چرخ بزنی
چند وقتیه یاد گرفتی جیغ میزنی و وقتی هیجان زده میشی و بعضی وقتها هم وقتی از یه چیزی ناراضی هستی جیغ میزنی ولی صدات خیلی ناااازه.اینجا هم در حاله جیغ زدنی.برای اویز بالای اتاقت ذوق کردی
تا حالا که زیاد به روروک علاقه نشون ندادی.هنوز نمیتونی تکونش بدی ولی خیلی کم عقب میبریش.ولی اگه بذارمت توش و خودم هلت بدم و باهات بازی کنم کلییییی ذوق میکنی و میخندی.میگذارمت تو روروک و توخونه دورت میدم و صدا ماشین و بوق زدن در میارم واست تو هم احساس رانندگی کردن بهت دست میده و ذوق زده میشی
هنوز از رو سینه نمیتونی غلت بزنی و بری رو کمر.وقتی میگذارمت رو زمین سریع دمر میشی بعدشم چون نمیتونی برگردی خسته میشی و غرغر میکنی که برت گردونم.
بابایی رو خیلی دوست داری.تا از سر کار میاد میخندی و دست و پا میزنی تا بغلت کنه...
چند وقتیه خیلی بد شیر میخوری.وقتی بیداری شیر نمیخوری و همش اطراف و نگاه میکنی.از بسکه کنجکاو و بازیگوش شدی.موقع خواب با پستونک میخوابی بعد یواش از دهنت میگیرمش و بهت شیر میدم.چیکار کنم دیگه اینم یه جورشه.
از بس کنجکاوی وقتی میریم یه جای جدید ساکت فقط اطراف و نگاه میکنی.وقتی محیط و خوب بررسی کردی بعد کم کم صدات در میاد.
خوابت خدا رو شکر خیلی منظم شده.تازه تو خواب غلت هم میزنی.تا میخوابی اگه طاق باز بزارمت سریع به پهلو(اکثرا پهلوی راست)میشی و گردنت و میکشی سمت عقب.بعضی وقتها هم تو خواب دمر میشی.و من شبها مرتب بیدار میشم و چک میکنم تا وضعیتت بد نباشه اذیت بشی.
وقتی خوابت میاد دستت و میکشی تو صورتت.این شکلی میشی...
جمعه هفته پیش ناهار رفتیم خونه مادر جون.شما رو بردیم تو حیاط افتاب گرفتی حالشو بردی...
عشق مامانی کیه؟؟؟اینطور نگاه نکن تویی دیگه نفسم
چشمای نازت دنیای منه گلم
دیگه نمیتونیم پیش تو چیزی بخوریم.انقدر نگاه دهنمون و لقمه میکنی که ادم دلش کباب میشه واست...اخه همه چیز که نمیشه بهت بدیم بخوری
بهداشت میگه تو فرنیت شکر نریزم.ولی وقتی نمیریزم اصلا نمیخوری و دوست نداری.ناچارا یکم شیرینش میکنم
امروز واست سوپ درست کردم.خدا رو شکر استقبال کردی ازش.خدا کنه تا اخر دوست داشته باشی و بخوری
پسر قشنگم با حضورت زندگیمون شادتر و زیبا تر از همیشه است.خدا از همه بلاها حفظت کنه ...
امضا...یک مامان عاشق