هشتمین ماهگرد نفسم-روزهای پایانی سال 92
سلام نفسم...
یه ماه دیگه گذشت...و تو یه ماه بزرگتر و اقاتر شدی
هشت ماهگیت مبارک جیییییییییییگررررررررررررر
این ماه چون نوبت بهداشتت نبود از وزنت خبر ندارم.امیدوارم خوب وزن گرفته باشی.ولی به نظر خودم که ضعیف شدی.لپات رفتنهمه میگن ماله دندونه.
اخرین روزهای سال ٩٢ رو داریم میگذرونیم.سال ٩٢ خیلی سال خوبی واسه ما بود.دلیلش هم فقط تو بودی عسیسمخدا تو سال ٩٢ تو فرشته ناز و پاک و معصوم و به من و بابایی هدیه داد که بهترین هدیه از طرف خدا واسه ما بودی.من تو این سال مادر شدمتو باارزشترین چیز تو زندگی من و بابایی هستی
سال تحویل ٩٢ تو دل مامان بودی و امسال سه نفری پای سفره هفت سین میشینیم.
اما از این روزها بگم که حسابی سرم شلوغه.بلاخره دم عیده و خرید و خونه تکونی و صد البته نگهداری از شما وروجک دیگه هیچ وقت خالی واسم نگذاشته.چند باری با بابایی رفتیم خرید و البته تو رو نبردیم که تو شلوغی بازار اذیت نشی و گذاشتمت پیش مامانم.واسه عیدت از لباسای سیسمونیت کلی لباس داری که اندازه ات شده و میتونی واسه عید بپوشی ولی دلم نیومد هیچی واست نخرم.منم واست یک شلوار لی خریدم.بابایی هم از یه تاپ خوشش اومد و گرفتیمش که واست بزرگه فکر کنم واسه تابستون اندازه ات میشه.مبارکت باشه گل پسر.
بای بای کردن یاد گرفتی و خیلی ناز بای بای میکنی.از وقتی هم یاد گرفتی همش در حال بای بای کردنی.موقع بازی...موقع خوابوندنت...موقع غذا خوردنت
دست دستی هم یادت دادم.٢ روزی هم هست دست دستی میکنیمیخوام واسه عید خوب هنر نمایی کنیا
لباس که میندازم رو وخت اویز میای و تلاش میکنی بگیریشون و بکشیشون...
و گاهی هم موفق میشی و لبخند رضایت رو لبات میاد
جدیدا بابایی که میخواد بره سر کارپشت سرش گریه میکنی.منم باید ببرمت تو یه اتاق دیگه مشغول شی تا متوجه رفتنش نشی...گولت میزنیم
اخه تو چقدر نازی
انقدری که با ریشه های قالی سرگرم میشی با اسباب بازیهات سرگرم نمیشی
چرا حوله مامان و زدی سرت؟؟؟؟
تو فرشته ناز منی