شایان جونشایان جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

من و بابا و شایان کوچولو

سفر اصفهان

1393/6/7 1:53
نویسنده : زهرا
3,634 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسل مامان زهرامحبت

ما چند روزی نبودیم و رفته بودیم اصفهان.اینجا میخوام یکم واست تعریف کنم.ولی از یه روز قبل از حرکت شروع میکنم.

دوشنبه 27مرداد(1روز قبل از سفر):

ساعت 7 صبح بود من و تو و بابایی خواب بودیم.که با احساس لرزیدن بیدار شدم.دیدم همه چی داره تکون میخوره.بابایی رو دیدم که خم شده بود رو تو که بلندت کنه.پریدم تو رو بغل کردم و دویدم سمت در.انقدر ترسیده بودم که میخواستم همینطوری از خونه بزنم بیرون.بابایی دم در یه چادر انداخت رو سرم رفتم تو راه پله ها منتظرش شدم اونم اومد و با هم رفتیم پایین.چند دقیقه بعد یکی دیگه از همسایه ها هم اومد.وای خیلی ترسیده بودم.یکم وایسادیم دیدیم خبری نیست برگشتیم بالا.تو هم بغل بابایی هیچی نمیگفتی فقط نگاه میکردی.انگار ماتت برده بود صبح به این زودی اینطوری بیدار شده بودی.خلاصه اومدیم بالا و یکم دراز کشیدیم خوابم نبرد.بلند شدم واسه بابایی صبحانه اماده کردم با هم خوردیم تو هم خواب بودی.بابا که رفت سر کار بیدار شدی و بهت صبحانه دادم.ساعت 10 صبح بود داشتم جمع و جور میکردم خونه رو که دوباره زمین لرزید.خییییلیییی وحشت کردم مخصوصا که بابایی هم نبود.بغلت کردم که از خونه برم بیرون که دوباره اروم شدهمه جا.دایی زنگ زد گفت نمونید خونه.بعدم زندایی زنگ زد گفت میایم دنبالتون که بریم خونه مامان اینا.چون اونجا اپارتمان نیست و امن تره.بعد فهمیدیم که اینا پس لرزه های زلزله ایلام هستش که اهواز و هم میلرزونده.خلاصه تا شب چند بار دیگه زلزله اومد.کلا روز دلهره اوری بود.همون روز هم خونه مامانم اینا عمه ام موهات و کوتاه کرد.خیلی بلند شده بودن و از پشت فر فری شده بود.ولی تو اصلا همکاری نکردی.خیلی گریه کردی تا مجبور شدیم بخوابونیمت و ریزه کاریهاش و تو خواب کوتاه کردیم.اینم نتیجه کارزیبا

سه شنبه 28 مرداد صبح زود با بابا جون اینا رفتیم اصفهان.زیاد فرصت نشد بگردیم.چون بیشتر درگیر کارای خونه بودیم.

یه روز صبح رفتیم باغ پرندگان اونجا خیلی کیف کردی.کلی تو تو اونجا دیدی و واسشون ذوق میکردی.اینم چندتا عکس از اونجا

نهار هم رفتیم رستوران شب نشین.جای خیلی قشنگی بود.یه نهار عالی خوردیم

بعد هم برگشتیم خونه.استراحت کردیم.بعد از ظهر هم رفتیم هایپر استار

فرداش هم رفتیم بازار و یکم خرید کردیم.بیشتر از هواش استفاده کردیم.برای ما که توی گرمای اهواز زندگی میکنیم هوای اصفهان خیلی خوب بود مخصوصا شباش که مینشستیم تو بهار خواب که معرکه بود.خوش گذشت...

 

راستی دندون ششم هم در اومد.مبارکت باشه.

تواصفهان یه شب دور هم نشسته بودیم تو هی بلند میشدی میایستادی هی میافتادی میخندیدی و بازی میکردی همونجا بود که اولین قدم هات و برداشتی.فعلا میایستی یکی دو قدم بر میداری و میافتی.هنوز باید منتظر باشم تا گل پسر خوب راه برهمتنظر

پسندها (8)

نظرات (16)

✿مامان دنیز✿
7 شهریور 93 12:14
به به چه خوب تو سفر چیا یاد گرفتی خاله جوون؟همیشه به شادی
مامانِ بهار
7 شهریور 93 12:32
خدا رو شکر که بخیر گذشت عزیزم. خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشته .. پسری چقدر جیگرررررررررر شده . ماشالله
مامان آیناز وایلیا(سهیلا)
7 شهریور 93 14:18
همیشه به سفر گل پسری خوش بگذره آره گفتی زلزله حسابی لرزوندمون بیشترم نگران بچه ها بودیم آفرین راه میری کچلش میکردی خیال خودت رو راحت میکردی من موها ایلیا رو با ماشین زدم
فریده مامان آیهان
7 شهریور 93 18:08
سلام زهرا جون.همیشه به سفر عزیزم.. دندون ششم مبارک باشه. جالبه این همه وقته دوستیم من تازه امروز فهمیدم شما اهواز زندگی میکنین خیلی مراقب شایان باش هوای اهواز حتما خیلی گرمه.یه مدت پیشم اخبار میگفت هوای اهواز خیلی گرمه بچه های کوچیکو نیارین بیرون. ببوس گل خوشبوی مارو
شادی
7 شهریور 93 18:19
واااای زلزله . ما هم خیلی ترسیدیم. مخصوصا اون 7صبح. همیشه به مسافرت و گردش عزیزم. اولین قدمهای گل پسری هم مبارک باشه
مامان بردیا شیطون
8 شهریور 93 8:31
به به پس حسابی خوش گذشته...... رفتی باغ پرندگان خاله....خوش گذشت......... فدات بشم ایشالا همیشه خوش باشین قربونش برم که ماشالا خیلی ناز شده
مامان ایلیا(آرزو)
9 شهریور 93 1:17
سلام عزیزم همیشه به گردش ایشالا که خوش باشین موهات مبارک گلم خیلی ماشالا ناز شدی خدا رحم کرد از بابت زلزله ایشالا دیگه نیاد مواظب خودتون باشید
مامانی امیرحسین جونی
10 شهریور 93 1:24
الهی ی ی ی ی ی چقد اذیت شدین خدارو شکر به خیر گذشت کوتاهی موهای پسملی ام مبارک ما که هنوز موفق نشدیم یه صفایی به موهای جوجمون بدیم بوس واسه شایان عسلیم
مامان رهام
11 شهریور 93 0:20
آفرین پسر زرنگ دیگه سعی کن خودت راه بری و همه جارو به هم بریزی و کار مامانی رو سخت ترو بیشتر بکنی جیگر دوست داشتنی خاله بخورتت
مامان امیرصدرا
11 شهریور 93 10:49
چه قدر وحشت میکنی که این اتفاق بیفته ایشاالله همیشه به سفر و شادی باشید عکس ها هم خیلی قشنگ بود
مامی پوریا
13 شهریور 93 13:44
چه عکسای نازی
مامان عاطفه ی عاشق
14 شهریور 93 13:42
ای جانم موهاتو کوتاه کردی چه ناناز شدی . خدا شکر زلزله خفیف بوده و کاری نشدین. عزیزم مراقب خودتون باشید .
مامان رهام
17 شهریور 93 0:52
نظرمونو تایید نکردی هنوزز؟؟؟
آزاده مامان آرتین
19 شهریور 93 23:38
به به رسیدن بخیر،معلومه حسابی بهت خوش گذشته،چه عکسای خوشجلی
شیما مامان شاهین کوچولو
22 شهریور 93 0:30
همیشه به سفر زهرا جون با این وروجک چیزی فهمیدی از مسافرت؟؟ ما که عمرا شاهین بزاره لذت ببریم راستی چ جالب نمیدونستم اهوازین چیکار میکنید با گرمی اونجا .. خیلی سخته .فک کنم روزا همش تو خونه این اره؟؟؟
مامان
23 شهریور 93 8:16
سلام عزیزم همشهری ما هم از زلزله خیلی ترسیدیم . انشاا... همیشه خوش و خرم باشید.