سفر اصفهان
سلام قند عسل مامان زهرا
ما چند روزی نبودیم و رفته بودیم اصفهان.اینجا میخوام یکم واست تعریف کنم.ولی از یه روز قبل از حرکت شروع میکنم.
دوشنبه 27مرداد(1روز قبل از سفر):
ساعت 7 صبح بود من و تو و بابایی خواب بودیم.که با احساس لرزیدن بیدار شدم.دیدم همه چی داره تکون میخوره.بابایی رو دیدم که خم شده بود رو تو که بلندت کنه.پریدم تو رو بغل کردم و دویدم سمت در.انقدر ترسیده بودم که میخواستم همینطوری از خونه بزنم بیرون.بابایی دم در یه چادر انداخت رو سرم رفتم تو راه پله ها منتظرش شدم اونم اومد و با هم رفتیم پایین.چند دقیقه بعد یکی دیگه از همسایه ها هم اومد.وای خیلی ترسیده بودم.یکم وایسادیم دیدیم خبری نیست برگشتیم بالا.تو هم بغل بابایی هیچی نمیگفتی فقط نگاه میکردی.انگار ماتت برده بود صبح به این زودی اینطوری بیدار شده بودی.خلاصه اومدیم بالا و یکم دراز کشیدیم خوابم نبرد.بلند شدم واسه بابایی صبحانه اماده کردم با هم خوردیم تو هم خواب بودی.بابا که رفت سر کار بیدار شدی و بهت صبحانه دادم.ساعت 10 صبح بود داشتم جمع و جور میکردم خونه رو که دوباره زمین لرزید.خییییلیییی وحشت کردم مخصوصا که بابایی هم نبود.بغلت کردم که از خونه برم بیرون که دوباره اروم شدهمه جا.دایی زنگ زد گفت نمونید خونه.بعدم زندایی زنگ زد گفت میایم دنبالتون که بریم خونه مامان اینا.چون اونجا اپارتمان نیست و امن تره.بعد فهمیدیم که اینا پس لرزه های زلزله ایلام هستش که اهواز و هم میلرزونده.خلاصه تا شب چند بار دیگه زلزله اومد.کلا روز دلهره اوری بود.همون روز هم خونه مامانم اینا عمه ام موهات و کوتاه کرد.خیلی بلند شده بودن و از پشت فر فری شده بود.ولی تو اصلا همکاری نکردی.خیلی گریه کردی تا مجبور شدیم بخوابونیمت و ریزه کاریهاش و تو خواب کوتاه کردیم.اینم نتیجه کار
سه شنبه 28 مرداد صبح زود با بابا جون اینا رفتیم اصفهان.زیاد فرصت نشد بگردیم.چون بیشتر درگیر کارای خونه بودیم.
یه روز صبح رفتیم باغ پرندگان اونجا خیلی کیف کردی.کلی تو تو اونجا دیدی و واسشون ذوق میکردی.اینم چندتا عکس از اونجا
نهار هم رفتیم رستوران شب نشین.جای خیلی قشنگی بود.یه نهار عالی خوردیم
بعد هم برگشتیم خونه.استراحت کردیم.بعد از ظهر هم رفتیم هایپر استار
فرداش هم رفتیم بازار و یکم خرید کردیم.بیشتر از هواش استفاده کردیم.برای ما که توی گرمای اهواز زندگی میکنیم هوای اصفهان خیلی خوب بود مخصوصا شباش که مینشستیم تو بهار خواب که معرکه بود.خوش گذشت...
راستی دندون ششم هم در اومد.مبارکت باشه.
تواصفهان یه شب دور هم نشسته بودیم تو هی بلند میشدی میایستادی هی میافتادی میخندیدی و بازی میکردی همونجا بود که اولین قدم هات و برداشتی.فعلا میایستی یکی دو قدم بر میداری و میافتی.هنوز باید منتظر باشم تا گل پسر خوب راه بره